مديريت و رهبري آموزشي
دسته بندي :
علوم انسانی »
مدیریت
1- تشخيص مفاهيم:
شايد يكي از مهمترين فعاليت ها در زندگي اجتماعي بشر امروز را بتوان مديريت دانست. در عصر حاضر به مدد اين فعاليت كه مأموريتها و اهداف سازمان ها تحقق مي يابند، از منابع و امكانات موجود بهره برداري مي شود و توانايي و استعداد انسانها از قوه به فعل در مي آيد. مديران در انجام وظايف خود فرايندي را دنبال مي كنند كه شامل اجزايي چون برنامه ريزي، سازماندهي، نظارت و كنترل، انگيزش، ارتباطات، هدايت و تصميم گيري است. مجموعه اين فعاليتهاست كه مديريت را شكل مي دهد و هماهنگي و نيل به هدفها را ميسر مي سازد.
تعاريف گوناگوني براي مديريت ارائه شده است كه به نقل چند مورد از آنها مي پردازيم:
صاحب نظري مديريت را هنر انجام كا به وسيله ديگران توصيف كرده و بر نقش ديگران و قبول هدف از سوي آنان تأكيد ورزيده است.
گروهي مديريت را علم و هنر هماهنگي كوششها و مساعي اعضاي سازمان و استفاده از منابع براي نيل به اهداف معين توصيف كرده اند.
گروهي مديريت را علم و هنر هماهنگي كوششها و مساعي اعضاي سازمان و استفاده از منابع براي نيل به اهداف معين توصيف كرده اند.
گروهي مديريت را در قالب انجام وظايفي چون برنامه ريزي، سازماندهي، هماهنگي و ... بيان نموده اند.
يكي از علماي مديريت اقتصاد مديريت را تصميم گيري دانسته و اين وظيفه را بهترين و اصلي ترين نقش مدير قلمداد نموده است. عالم ديگري بر نقش هاي مدير از ديدگاه تازه تري نگريسته و براي مدير وظايف و نقشهايي چون رهبري سازمان، منبع اطلاعاتي و عامل تصميم گيري و روابط با ساير سازمانها برشمرده است.
اما كساني كه مديريت را تعريف كرده اند زماني كه به تفضيل و توجيه تعاريف خود پرداخته اند. ناگزير به يك سلسله وظايف اشاره كرده اند كه هر مديري در انجام وظيفة خطير خود ملزم به انجام آنهاست.
نويسندگان و عالمان اين رشته بنا بر نگرش و تخصص هاي خود هركدام به نحوي با اين وظايف برخورد نموده اند. گروهي وظايف خاصي را اصلي قلمداد كرده اند و گروهي ديگر بر وظايف ديگري تأكيد ورزيده اند. از اين نوع برخورد مي توان گفت كه فراي مديريت عمومي كه هر مدير بايد دارا باشد نسبت به رشته و شاخه و فعاليت خود نقشي را بايد ايفا كند كه آن حوزه مديريتي طلب مي كند.
«مديريت آموزشي»
منظور از مديريت فعاليت و عملي است كه در موقعيتي سازمان يافته براي هماهنگي و هدايت امور در جهات هدفهاي معيني صورت مي گيرد در اين كتاب، مديريت را عملي تلقي مي كنيم كه بر دانش و يافته هاي علمي، توانايي هنري، مهارت فني و اخلاق اجتماعي مبتني است. به عبارت ديگر كسي را مدير مي دانيم كه بتواند در محيط كار خود به اقتضاي موقعيت، اصول ويافته علمي و مهارتهاي فني را هنرمندانه و با رعايت موازين اخلاقي به كار بندد؛ مشكلات را حل كند و هدفي را تحقق بخشد. لازمة چنين مديريتي در محيط آموزشي آن است كه شخص مدير از هدفها و فراگردهاي آموزشي و پرورشي مطلع باشد. سازمان آموزشي و روابط رسمي و غير رسمي آن را به درستي بشناسد، جوّ سازماني مساعدي براي انجام وظايف و فعاليت هاي كاركنان به وجود آورد، از نيروهاي انساني و مادي موجود به طور مقتضي استفاده كند، وحدت و هماهنگي لازم را ميان اجزاء و عناصر سازمان ايجاد نمايد، همكاران و زيردستان خود را به كار و فعاليت مؤثر برانگيزد، عملكرد سازمان خود را ارزشيابي و انتقاد كند و بالاخره همكاري و مشاركت خود و زيردستان را در انجام امور، اساس مديريت و رهبري قرار دهد.
منظور از مديران آموزشي كساني هستند كه در تصميم گيري هاي آموزشي نقش دارند و رفتار و عمل آنان جريان آموزش و پرورش را مستقيماً تحت تأثير قرار مي دهد از اين رو مديران آموزش و پرورش، معاونان و كارشناسان آموزشي، مديران مدارس، مربيان پرورشي و معلمان روزمره مديران آموزشي تلقي مي شوند.
مديران آموزشي علاوه بر دانش و معلومات در زمينة آموزش و پرورش و روان شناسي، و تسلط بر روشها و مهارت هاي عملي، بايد به اندازة كافي سابقة آموزشي داشته باشند تا بتوانند مأموريت اصلي و مسائل و مشكلات كار خود را به درستي درك كنند علاوه بر آن بايد از لحاظ شخصيتي مستعد و پايبند به اصول و موازين اخلاقي بوده تا بتوانند از كجروي ها و انحرافات در محيط آموزشي جلوگيري نمايند و با رفتار و كردار خود سرمشق دانش آموزان قرار گيرند.
اگرچه موضوع مديريت در زندگي انسان بسيار حائز اهميت بوده و از آغاز با او بوده ولي با پيشرفت سريع علم و پيچيدگي جوامع نياز به اين علم بيشتر احساس مي شود و شايد همين دليل نيز به آن توجه شده و مديريت نيز مانند تمام علوم بسيار تخصصي شده است اگرچه مديريت در تمام شاخه ها از يك اصول كلي تبعيت مي كند ولي از جنبه هاي عملي و فني با هم تفاوت زيادي دارند. با آنكه تمام مديريتها در جاي خود مهم و پرارزش هستند ولي مديريت آموزشي از اهميت ويژه اي برخوردار است زيرا درست عمل كردن يك مدير آموزشي باعث تربيت صحيح دانش آموزان و مردم جامعه آينده مي شود و عدم درستي عمل او لطمات و آسيبهاي زيادي بر جا مي گذارد كه در آينده زندگي شخصي را به خطر مي اندازد، جامعه را دچار مشكل مي كند و آسيبهاي جبران ناپذيري به فرد و اجتماع وارد مي كند كه اگر يك مدير در بخشهاي ديگر درست عمل نكند چنين فاجعه اي به بار نمي آيد. در اينجاست كه اهميت وظيفه مدير آموزشي روشن مي گردد.
مدير آموزشي نقش حياتي و حساسي در پيشبرد اهداف تعليم و تربيت دارد. مدير بايد داراي ويژگي ها، توانايي ها و مهارت هاي خاصي باشد تا بتوان با كمال اطمينان، كودكان، نوجوانان و جوانان را به او سپرد. او بايد همه عوامل مؤثر در تربيت و ادارة آموزشگاه را بشناسد و از همه مهمتر بداند كه چگونه بايد با آن ها و روي آنها كار كند. دانش و آگاهي و مهارت هاي مدير قبل از پرداختن به مديريت بايد در حدي باشد كه نياز به آزمايش و خطاهاي مكرر نباشد. زيرا هر آزمايش و خطايي در مديريت آموزشي همراه با زيانهاي بزرگي خواهد بود كه خيلي از آنها جبران ناپذير است.
مدير آموزشي، بايد با آگاهي و اعتماد به نفس، افراد و سازمان را به سمت اهداف مورد نظر هدايت كند.
انواع سبك هاي مديريتي:
اگرچه غالباً دو اصطلاح مديريت و رهبري را مترادف به كار مي روند ولي در چارچوب مورد بحث ميان رهبري و مديريت مي توان تمايز قايل شد به نظر مي رسد كه مديريت با بعد هنجاري و رهبري با بُعد شخصي پيوستگي دارد. مديريت اساساً به اجراي خط مشي و تحقق هدفها توجه دارد، در حالي كه رهبري به بررسي و بهبود هدفهاي موجود علاقه نشان مي دهد. مثلاً مدير در مورد كاركنان در وهلة اول به بهبود و پيشرفت شايستگي ها و نگرشهاي آنان علاقه مند است تا بدان وسيله هدفهاي موجود به طور اثربخش تحقق يابند. توجه رهبر در همين زمينه، معطوف به اصلاح و تجديدنظر در هدفهاست به طوري كه مقاصد سازمان براي اعضاي آن معنا و مفهوم پيدا كند. مديريت بيشتر به حال و اكنون توجه دارد در حالي كه رهبري حال و آينده را در نظر گرفته، به جريان تغيير براي ايجاد خط مشي ها و رويه هاي جديد سازماني اعتنا مي كند.
مديريت اساساً با هدايت رفتار در يك ساختار سلسله مراتبي سروكار دارد در اين سلسله مراتب كه شامل روابط متقابل اداري است، يك عضو، يعني مافوق پيشقدم و مبتكر اقدامات و عمليات اداري است و عضو ديگر، يعني مرئوس يا زيردست پذيرنده و اجراكنندة آنها. اصطلاحات رهبر يا مافوق و پيرو يا زيردست به طور نسبي به كار برده مي شوند؛ زيرا كه در روابط ميان اين دو به شيوه و سبك مديريت يا رهبري در هر سيستم اجتماعي معين بستگي دارد در چارچوب مورد بحث سه سبك مديريت يا رهبري متمايز قابل تشخيص است:
1- سبك هنجار مدار يا سازمان مدار 2- سبك فرد مدار 3- سبك موقعيت مدار
1- سبك هنجار مدار: اين سبك با تكيه بر بُعد هنجاري به انتظارات سازمان اهميت مي دهد و به اين فرض استوار است كه براي رسيدن به هدفهاي سازمان مي توان رويه ها، دستورالعملها و مقررات مناسب را با وظايف و انتظارات نقشهاي سازمان در آميخت و از كاركنان سازمان خواست كه در انجام وظايف خود آنها را رعايت كنند طبق اين سبك در صورتي كه نقش هاي سازماني به روشني تعريف شوند و هركس مسئوليت انجام وظايف خود را بپذيرد نتايج مورد انتظار سازمان حاصل خواهد شد.
تحت اين سبك مديريت زيردستان موظف به اجراي مقررات هستند و مدير مقررات را تعيين يا اعمال مي كند. كشمكشهاي حاصله تحت اين سبك از نوع كشمكش هاي نقش است. ملاك موفقيت در اين سبك سازگاري رفتار با انتظارات سازمان و اثربخشي است.
2- سبك فردمدار: اين سبك بر بُعد شخصي تأكيد كرده، انگيزه ها و نيازهاي فردي كاركنان سازمان را موردتوجه قرار مي دهد و بر اين فرض استوار است كه موفقيت سازمان به جاي اينكه به اجراي دقيق مقررات سازماني وتبعيت كامل از انتظارات سازمان وابسته باشد بيشتر به افرادي بستگي دارد كه در سازمان به كار اشتغال دارند. نبايد تصور كرد كه سبك فرد مدار كمتر از سبك سازمان مدار به هدفهاي سازمان اهميت مي دهد بلكه از لحاظ اين سبك تأكيد بر بُعد شخصي و توجه به انگيزه هاي افراد سريعترين راه براي نيل به هدفهاي سازمان به شمار مي آيد. تحت اين نوع مديريت، به افراد امكان داده مهي شود كه در حد توانايي خود مناسبترين طريق را براي انجام وظيفه انتخاب كنند. در اين حالت چون انجام وظايف به سليقه و تمايل افراد بستگي دارد لذا انتظارات سازماني از رسميت مي افتند و حتي ممكن است مانع انجام وظيفه شوند. كشمكشهاي بارز در اين نوع مديريت احتمالاً از نوع تعارضهاي شخصيتي خواهد بود. ملاك موفقيت در اين سبك، همسازي رفتار با انگيزه هاي فردي كاركنان و كارايي است.