کمّی¬سازی سطح استرس با استفاده از سیگنال¬های سایکوفیزیولوژی
دسته بندي :
فنی و مهندسی »
برق، الکترونیک، مخابرات
چکیده
در
تحقیقات سایکوفیزیولوژی، به پاسخهای فیزیولوژی بدن با توجه به فاکتورهایی مانند
کیفیت طراحی آزمایش، خصوصیات روانی اندازهگیریها و تناسب تحلیل و تفسیر دادهها،
یک معنای روانشناختی اختصاص میدهیم . در تحلیل واکنشها هیچیک از دو علم
فیزیولوژی و روانشناختی برتر نیستند، بلکه مکمل یکدیگر میباشند. شناخت حالات روحی
مختلف از جمله حالت استرس که اثرات مخرب شناختهشدهای بر جسم و روان انسان دارند،
از کاربردهای مهم این علم میباشند. در این تحقیق با ارائه آزمایشی مناسب وایجاد
سه سطح استرس (کم، متوسط و زیاد) در سوژه و ثبت سیگنالهای پلتیسموگراف، تغییرات
نرخ ضربان قلب و هدایت الکتریکی پوست به دنبال بدست آوردن معیاری جهت کمّی کردن
سطح استرس فرد بودهایم. به این منظور پیشپردازشها و پردازشهای مختلف خطی در
حوزه زمان، فرکانس و زمان- فرکانس و غیرخطی از جمله معیار پوآنکاره، لیاپانوف
اکسپوننت، بعد فرکتال و آنتروپی و استخراج ویژگیهای گوناگون از سیگنالهای ثبتشده
صورت گرفته است. سپس با به کارگیری روشهای مختلف طبقهبندی از جمله ترکیب شبکه
عصبی و الگوریتم ژنتیک، ماشینهای بردار پشتیبان و روش تابع ترکیب خطی اقدام به
تفکیک سطوح مختلف شده است. در این تحقیق ابتدا ویژگیهای بهینه هر سیگنال تعیین و
تفکیک به این سه روش انجام شد. سپس با ترکیب ویژگیهای بهینه همه سیگنالها مجدداً
تفکیک صورت گرفت. نهایتاً به این نتیجه رسیده شد که با استفاده از سیگنال HRV به تنهایی میتوان
به نتایج بالاتری در صحت تفکیک دست یافت. در ادامه مقایسهای بین ویژگیهای خطی
و غیرخطی سیگنال HRV صورت گرفت و به این نتیجه رسیده شد که ترکیب این دو نوع ویژگی
نتایج را بهبود میدهد. پس از آن مقایسهای بین روشهای مختلف طبقهبندی با
استفاده از ویژگیهای بهینه سیگنال HRV انجام شد که در نهایت روش LOO به عنوان روش
مناسبتر انتخاب شد. در انتها دو شاخص بر اساس سیگنال HRV معرفی و
اعتبارسنجی شد.
فصل اول: علم سايکوفيزيولوژي
و مفاهیم و مبانی استرس
1- 1- تاريخچه علم سايکوفيزيولوژي
سايکوفيزيولوژي هنوز
يک شاخه علمي جوان است. بررسيهاي تاريخي در يک قرن گذشته نشان ميدهد تحقيقاتي که
در آن با تغيير فاکتورهاي رواني به اندازهگيري يک يا چند واکنش فيزيولوژيکي ميپرداختهاند
از سال 1878 تا 1954 توسط افراد مختلفي صورت ميگرفته و پس از آن نيز تحت عنوان
سايکوفيزيولوژي انجام پذيرفته است. اولين نشريه علمي كه به سايكوفيزيولوژي اختصاص
يافت در سال 1955 انتشار يافت. مجمع محققان سايكوفيزيولوژيكي نيز 5 سال بعد از آن
تأسيس شد و اولين مجله علمي سايکوفيزيولوژي نيز حدود 25 سال قبل چاپ شده است. (Ax، 1964)
اگرچه سايکوفيزيولوژي
با قوانين رسمي آن بيش از 50 سال سابقه ندارد اما توجه و علاقه به درک تعاملات
روحي رواني و رخدادهاي فيزيولوژيکي را ميتوان در فيلسوفان و دانشمندان مصر و
يونان قديم يافت. فيلسوف يوناني، هراکليتوس (600 قبل از ميلاد) از ذهن به عنوان
فضايي که مرزهاي آن هيچگاه شناخته نميشود ياد ميکند. افلاطون (400 قبل از ميلاد)
معتقد بود که استعدادهاي فکري در سر، احساسات در نخاع و به صورت غيرمستقيم در قلب
و غرايز در زير ديافراگم قرار دارند که کبد را تحت تأثير قرار ميدهند. همچنين وي
معتقد بود که روح و جسم به طور اساسي با يکديگر متفاوت هستند و در نتيجه مشاهده
پاسخهاي فيزيولوژيکي هيچگونه
زمينهاي براي استنتاجات حالات روحي ايجاد نميکند. در قرن دوم پس از ميلاد جالينوس
(200-130م) فعاليتهاي سايکوفيزيولوژيکي را به صورت قواعدي فرمولبندي نمود که تا
قرن هيجدهم، اين قوانين حاکم بود. بر اساس تشريح حيوانات و مشاهدات وي از بدن
انسان، جالينوس فرض کرد که اخلاط انسان ميتواند نمايشگر احساسات، حرکات و افکار و
آسيبهاي جسمي و روحي بر اساس اختلالات موجود در آنها باشد. نقش ارگانهاي بدن
توليد و پردازش اين اخلاط ميباشد و اعصاب را به عنوان ابزاري براي تفکر و عمل ميشناخت.
عقايد جالينوس چنان در تفکر غربي نفوذ کرده بود که تقريباً براي 1500 سال بدون
رقيب بود.
در قرن شانزدهم فرنل
(1558- 1497) اولين کتاب فيزيولوژي را چاپ نمود. هرچند که دستهبنديهاي فرنل در مشاهدات تجربي
شديداً تحت تأثير تئوري جالينوس بود، در آن برخي حرکات خودکار را ذکر نموده است که
امروزه آنها را رفلکس ميدانيم. اين نقطه سرآغازي براي انحراف از ديدگاه متداول و جداسازي
نحوه کنترل حرکات بدن بود. فراگيري آناتومي انساني در اين بازه زماني آغازي بر کشف
خطاهاي جالينوس در توصيفاتش بود و راه را براي تحقيق بر روي تئوري فيزيولوژي و
نحوه شناسايي بيماريها باز نمود. در اين قرن
دو حادثه ديگر رخداد که اثر عميقي در نوع استنتاجات سايکوفيزيولوژي داشت.
در 1600، ويليام
گيلبرد تفاوت بين الکتريسيته و مغناطيس را دريافت و در کتاب خود «Magnete» استدلال ميکند که مشاهدات تجربي و
آزمايشات بايد جاي حدسيات احتمالي و فرضيههاي دانشمندان فيزيولوژي را بگيرد. به
علاوه گاليله (1642-1564) به اين بحث پرداخت که حکيمان خداشناس و فيلسوفان هيچ حقي
براي کنترل تحقيقات و فرضيههاي علمي ندارند و فقط مشاهدات و آزمايشات و نتايج
حاصل از آنهاست که ميتواند حقايق فيزيکي را بيان کند. گاليله همچنين از محدوديتهاي
دادههاي حسي مطلع بود و با توجه به اينکه احتمال خطا و تفسير غلط وجود داشت،
اعتقاد داشت که رياضيات به تنهايي نميتواند يک نوع از قطعيت و اطمينان را ايجاد
کند. فرانسيس بيکن (1626-1561) در قدم بعدي يک روش علمي را انتخاب نمود و آن اضافه
کردن استقرا در مشاهدات و افزودن تحقيق در استنتاج است.
فرمولبندي بيکن و کارهاي بعدي وي بر روي منطق
استنتاج علمي موجب ايجاد يک ترتيب آشنا در استنتاجات علمي شد:
1- تدوين فرضيههاي
مختلف
2- تدوين يک آزمايش
با خروجيهاي احتمالي مختلف
3- اجراي آزمايش و بدست آوردن نتايج آشکار
4- اجراي مراحل براي تصحيح احتمالات باقي
مانده
اين طرح در علوم
فيزيکي به سرعت پذيرفته شد ولي فلاسفه و حکيمان وجود انسان را از رخدادهاي طبيعي
جهان جدا ميدانستند و به آرامي به فراگيري فيزيولوژي و رفتار انساني پرداختند.
رساله دکتراي ويليام
هاروي (1657-1578) اولين گام مهم براي استفاده از اين جزئيات در استنتاجات عملکرد
فيزيولوژيکي بود. در اين رساله مباني نظريه جالينوس در مورد حرکت خون در شريانها
و وريدها که آنها را مستقل از هم ميداند زير سؤال رفته است و هاروي نشان ميدهد
که نقش قلب در پمپاژ خون، باعث گردش پيوسته آن به صورت يکطرفه در اين سيستم است.
از آن زمان به بعد نقش تحقيق و بررسي مباني فيزيولوژيکي و آناتوميکي شدت گرفت و
ارگانهاي انسان از لحاظ عملکرد و تشابه آن به سيستمهاي الکتريکي، مکانيکي،
هيدروليکي از جهات مختلف ارزيابي شد. در اين ميان نحوة فعاليتهاي اصلي روحي و
رواني نيز يکي از موضوعات مورد علاقه براي بررسي بود.
گرچه تحولات عظيم
علمي پس از رنسانس به وقوع پيوست اما شواهدي از بررسيهاي سايکوفيزيولوژيکي قبل از
آن نيز وجود دارد. در نوشتههاي اراسيستراتوس، جالينوس و ابن سينا نيز تجربيات
سايکوفيزيولوژيکي قابل توجهي ملاحظه ميشود. اراسيستراتوس، پزشک زمان اسکندر، اولين
شخصي بود که سايکوفيزيولوژي را به طور کلينيکي تجربه نمود. وي از طريق مشاهده
علائم مشخصي مانند «لکنت زبان، تعريق ناگهاني و ضربان نامنظم قلب» در شخص، پي به
ارتباط عاشقانة وي برد. از جالينوس نيز گزارشي از وضعيت مشابه وجود دارد که در آن
شخص هنگام شنيدن نام معشوقه خود دچار ضربان نامنظم قلب ميشد. همين روش (مشاهده
تغييرات ضربان قلب) نيز در قرن دهم توسط ابوعلي سينا براي تعيين ارتباط شخص با فرد
مورد علاقهاش بکار گرفته شد. (Cacioppo، 2000)
همانطور که گفته شد
سايکوفيزيولوژي به عنوان يک علم جداگانه داراي تاريخچه بسيار کوتاهي است. ظهور
رسمي اين علم در دهه 1950 و زماني بود که گروهي که اکثراً از روانشناسان بودند تحت
رهبري Davis
جلسات غير رسمي تشکيل دادند. در سال 1960 اين گروه جمعيت محققين سايکوفيزيولوژيکي
را تشکيل دادند و Darrow
به عنوان اولين رئيس آن انتخاب شد. ارتباطات تحقيقاتي اين گروه از سال 1955 با
انتشار خبرنامهاي توسط Albert
Ax در مورد تحقيقات و ابزارهاي سايکوفيزيولوژي آغاز شده بود. در سال
1964 اين خبرنامه به مجله سايکوفيزيولوژي با سردبيري Ax به نشريه رسمي جمعيت تبديل شد. دو موضوع در اولين شماره آن قابل
توجه است: «سايکوفيزيولوژي، ديروز، امروز و فردا» نوشته Darrow و «اهداف و روشهاي سايکوفيزيولوژي» نوشته Ax. در 5 عنوان از 8 مقاله موجود در آن توجه ويژهاي به واکنش
الکتريکي پوست به عنوان ابزار اندازهگيري و تحقيق شده است و هيچيک از مقالات به
فعاليت مغز نميپردازد. در مقابل، در شماره اخير اين نشريه در مجموع 13 مقاله
ارائه شده، 9 مقاله به بررسي فعاليت مغزي ميپردازد در حاليکه هيچ مقالهاي در
مورد فعاليت الکتريکي پوست در آن ديده
نميشود. اين تغيير در اندازهگيريهاي سايکوفيزيولوژيکي به علت علاقه به شناسايي
فعاليتهاي درکي و همچنين پيشرفت چشمگير در ابزارهاي ثبت فعاليت مغزي و وجود نرم
افزارهاي مختلف براي تحليل آنها ميباشد.